۱۰/۰۴/۱۳۸۹

مینه سوتای نجیب


فارگو، جوئل و ایتن کوئن، امریکا، 1996


مینه سوتای نجیب

مستندی درباره ساخت فیلم « فارگو » ( برادران کوئن، 1996)

ترجمه و تنطیم: علی آزادگان (با تلخیص)
azadegan.ali@gmail.com

پیرنگ فیلم فارگو

جری لاندگارد فروشنده بی عرضه خودرو در روزی برفی به شهر فارگو می رود تا کارل شوالتر پرچانه و گائر گریمزرود کم حرف و دیوانه را برای دزدیدن همسرش جین استخدام کند. او با این کار می خواهد از پدر زن پول دارش وید گوستاوسون یک ملیون دلار باج بگیرد. ماجرا خوب پیش نمی رود و خون چند نفر به زمین ریخته می شود. مارج گاندرسون رییس پلیس شهر برینزد که روزهای آخر بارداری را سپری می کند رسیدگی به این پرونده را به عهده می گیرد. او در اوج فیلم با صحنه بس هولناکی رو به رو می شود: گائر تلاش دارد آخرین تکه های جسد دستیارش را در دستگاه هیزم شکن جا بدهد.


آنچه در پی آید بخشی از گفت و گوهای بازیگران و عوامل این فیلم است که در این مستند بیان شده است.


جوئل کوئل : این داستانی است « واقعی که می تواند عجیب تر از افسانه باشد ». مبارزه خوب و بد.

ایتل کوئن: داستان در ایالت های داکوتای شمالی و مینه سوتا می گذرد. ما در شهر مینه آپولیس واقع در مینه سوتا بزرگ شدیم.

جوئل کوئل: محل وقوع داستان را می شناختیم و فکر کردیم فرصت جالبی است که فیلمی درباره غرب میانه بالا بسازیم. ( می خندد) خاطره روشنی از دوران بچگی دارم و آن این است که وقتی هوا 20 درجه زیر صفر بود مادرم مرا برای بازی به بیرون خانه می فرستاد و صبر می کرد تا در این منظره لخت و سفید بازی کنم. ( می خندد)

ایتل کوئن: مینه سوتا مثل سیبری است با رستوران های خانوادگی.

جوئل کوئل : دقیقا. سیبری با رستوران های خانوادگی. به آن « مینه سوتای نجیب » می گویند. شک نیست که فرهنگ بسیار آداب دانی است.

ایتل کوئن: نمی شود گفت که در اینجا خصومت وجود ندارد. وجود دارد اما با نجابت پنهان داشته می شود.

جوئل کوئل: فرهنگ های نجیب معمولا سرکوفته تر و به همین دلیل خشن ترند.

درباره دو آدم ربا

جوئل کوئل : هر دو خیلی دوست داشتنی اند، نه؟

ایتل کوئن: (می خندد) دوتا کله پوک.

جوئل کوئل: یادم می آید وقتی برای اولین بار استیو باسیمی (بازیگر نقش کارل، آدم ربای پرچانه) را دیدیم با خودمان گفتیم که این آدم می تواند آدم حسابی پر حرفی باشد. در زندگی واقعی هیچ گاه این طور نیست. خود این همیشه مساله جالبی است: یکی زیاد حرف می زند و یکی هیچ حرف نمی زند.

درباره هاروست پرسنل، بازیگر نقش وید، پدر زن جری

جوئل کوئل: هاروست آدمی صمیمی و گشاده دست بود. و البته آدمی بسیار پر حرف. سعی کردیم او را راضی کنیم که نقش آدمی را بازی کند که هم واقعا پر حرف و هم یک هفت خط واقعی است.

ایتل کوئن: از آنجا که منطقه برایمان اهمیت داشت زیبایی شناسی برفی در فیلم مهم بود.

ویلیام میسی (بازیگر نقش جری لاندگارد): از قضا به زمستان نه چندان سرد برخوردیم. هیچ برفی نبود و کوئن ها حسابی دلخور بودند.

ایتن کوئن: فیلم برداری ما اتفاقا با دومین سالِ گرم مینه سوتا در صد سال گذشته و شاید با خشک ترین سال مقارن شده بود.

ویلیام میسی: سر آخر ناچار شدیم شب ها برف درست کنیم و روزها با کامیون های بزرگ بیاوریم و در اطراف پخش کنیم در حالی که در آن فصل سال می بایست تا کمر برف باریده باشد.

جوئل کوئل: ما پیش از این با این عوامل و بازیگران کار کرده بودیم. در هنگام کارگردانی کار، ویژگی همکاری مان آن قدرها با ویژگی همکاری مان با راجر یا طراح صحنه تفاوت نداشت. با هم پیش می رفتیم و در این باره که سپس چه خواهد شد بحث می کردیم و اگر نظر متفاوتی وجود داشت آن قدر درباره اش بحث و گفت و گو می کردیم تا یک نظر غالب شود.

ویلیام میسی: فکر می کنم سه هفته از آغاز فیلم برداری گذشته بود که گفتم « کمی درباره داستان برایم توضیح دهید، درباره ماجرای اصلی.» و آنها گفتند « نه، داستان کاملا ساختگی است.» گفتم « منظورم داستانی است که فیلم برپایه آن ساخته می شود ». گفتند « فیلم بر پایه هیچ داستانی نیست. داستان را خود ما ساخته ایم ». گفتم « اما در شروع فیلم گفته می شود که بر پایه یک داستان واقعی ». گفتند « آره خب، ولی نیست ». گفتم « ولی شما نمی توانید این کار را بکنید ». گفتند « چرا که نه؟ » گفتم « چون دارید چیزی را می گویید که درست نیست ». گفتند « کل فیلم غیر واقعی است. همه اش را خودمان ساخته ایم. این یک فیلم است ».

نگاهش کردند و گفتند « بیا بادکنک داستان واقعی را سوراخ کنیم ».

ویلیام میسی (ادامه): هرچه می گفتم را نوشته بودند. همه تپق زدن ها، همه جمله های شکسته، کلمه به کلمه را. انگار به دنیا آمده بودم که این نقش را بازی کنم. به نطر من این آدم انگار مغز خر خورده بود. به هرچیزی دست می زد افتصاح به بار می آورد. برایم خیلی جالب است که او هیچ گاه از رو نمی رفت. هربار که ناکام می ماند درباره اش فکر می کرد و نقشه دیگری می کشید. به خودش می گفت « مطمئنم که همه چیز درست از کار در می آید. کافی است راهش را پیدا کنم ».

کوئن ها مثل دوتا معدن چی هستند که کسی دوربین و چند ملیون دلار در اختیارشان نهاده و گفته است « بروید فیلم بسازید ». خیلی آرام اند. خیلی غیرهولیوودی اند. صحنه ای هست که دارم روی کاغذ خط خطی می کنم. در ضمن آماده سازی صحنه ها منتظر بودم و داشتم روی کاغذ خط خطی می کردم و ایتن آمد پشت سرم و دید که چه کار می کنم. گفت « خیلی خوب است، آن را توی فیلم می آوریم ». به نظر من وقتی که فیلم به پرده آمد چون به عنوان فیلمی درباره مینه سوتا شناخته شده بود خیلی از مینه سوتایی ها کم و بش درباره اش کنجکاو شده بودند. با خودشان می گفتند « برویم ببینیم راجع به چی است ». اما وقتی که دیدند داستانی نسبتا زشت است و ما لهجه ها ر ا تقلید می کنیم، فکر کردند آنها را مسخره می کنیم.


فرانسیس مک دارمند (بازیگر نقش مارج گاندرسون، پلیس)

موضوع این نیست که این فیلم خنده دار است. موضوع این است که این داستان حقیقت دارد. با آن ویژگی و غرایتی که در جوئل و ایتن کوئن سراغ دارم حتما مینه سوتا برایشان به عنوان اهالی مینه آپوپولیس مثل تهدیدی بسیار نزدیک به نظر می رسیده. این احساس که مردم نسبت به آنها مودب اند. این نکته حساب شده ای بوده که خیلی خوب، اگر بیننده ای فکر کند که این ماجرا واقعی است پس آیا همچنان به آن باور خواهد داشت؟ در روش نوشتن شان جریان و ریتم وجود دارد. موسیقی! فکر می کنم همیشه این موسیقی در فیلم نامه هایشان هست. آنها به هر چیزی فکر می کنند. حتی به یک « آره » ساده. در برخی صحنه ها تنها چیزی که می گویم همین « آره » است. فکر می کنم خیلی ها فراموش می کنند که مارج از میانه فیلم پیدایش می شود و اساسا نقش دوم است.

هژده سال است که آنها را می شناسم. نمی دانم نوشتن فارگو را کی آغاز کردند. آنها یک روز به من گفتند « نقشی برایت داریم که دوست داریم آن را بازی کنی ». فیلم نامه را که خواندم گفتم « خیلی خب، مارج، پلیس میدوسترن ». آن موقع زیاد برایم شخصیت جالبی نبود. با خودم می گفتم « بیمار روانی، قاتل، فاحشه، چیزی در همین مایه » اما بعد که کار را شروع کردم تازه دیدم چقدر خوش می گذرد. بخش زیادی از شخصیت مارج گاندرسون بر رابطه او با نورم تکیه دارد. آنها همبستگی حیرت انگیزی دارند. مارج و نورم هر دو به مخاطب بهشت امن می دهند. در حالی که جوئل و ایتن بیش تر وقت ها در فیلم هایشان این را از بیینده دریغ می کنند. آنها نقطه امنی به بیننده نمی دهند تا به آن چنگ زند و احساس آرامش کند.

اگر عوامل فیلم با آنها همکاری می کنند به این دلیل است که فکر می کنند این فیلم خودشان است. صرفا این نیست که قرار است دستمزد بگیرند. این فیلم همه ما بود.

برادران کوئن در پی مناظر سرد و خشن بودند؛ دنیایی سفید و مسطح. فکر می کنم این موضوع در تصویر هوایی پارکینگ در برف به خوبی پیداست که تصویری بس هندسی است. یا آن هیکل کوچک، آن شکل ریز کوچک که به طرف ماشین می رود. آن ها با فیلم بردار این فیلم راجر دیکنز همکاری زیادی کرده بودند. این همکاری ها با فیلم های « ای برادر، کجایی » و « مردی که آنجا نبود » ادامه یافت.

جوئل و ایتن خنده مشترک خیلی عجیبی دارند، حنده کوئنی. پدر آنها هم همین گونه می خندد و این به پسرها رسیده. کمی ترسناک است. خنده نیست، ریسه هم نیست. یک جور قاه قاه است. این طوری (می خندد). و هر دو با هم می خندند. اگر نتوانستید جوئل را گیر بیاورید همیشه می توانید از ایتن کمک بگیرید و به عکس. عجیب است که خیلی ها هنوز گفت و گوهای فیلم های آنها را از بر دارند. داستان ها و تراژدی هایی مثل زن ژاپنی که وجود پول در آنجا را باور کرده بود. از طرفی این ها همان قدر پوچ و عجیب و به طرز غمباری طنزآمیز است که خود فیلم. اما این نکته ای غم انگیز است که کسی چنین نیازی داشته باشد و این همه راه بیاید و به خاطرش جان ببازد. وحشتناک است.

با خودم می گفتم اگر امکان پیدا کنم که جلوی جمع به روی صحنه مراسم اسکار بروم چند چیز است که باید بگویم. و بیش از همه می خواستم همه بدانند که جوئل و ایتن و بیش تر ما که با آنها همکاری می کنیم این کارها را مستقل از هر نظام و چارچوبی انجام می دهیم و می دادیم. منظورم استودیوها یا هولیوود نیست بلکه منظورم استقلال در انتخاب است. جوئل و ایتن همیشه برش نهایی فیلم هایشان، هدایت کامل کار فیلم سازی و جنبه خلاق هرکاری که کرده اند را در دست داشته اند. آنها بدین سان سود مالی را فدای این شیوه کار کرده اند.

استیو باسیمی (بازیگر نقش آدم ربای پر حرف): با داستان های آنها بینندگان به سفر غریبی می روند. هر دو آدم های آرامی هستند، و شنونده های خوبی که این برای یک بازیگر بسیار عالی است. خیلی وقت ها می بینیم که در طی فیلم برداری یک صحنه می زنند زیر خنده (می خندد). هردو می توانند بازیگرها یا راجر ( راجر دیکنز، مدیر فیلم برداری) را راهنمایی کنند و هیچ کدام اشتباه نمی کنند.

پیتر استورمز (بازیگر نقش آدم ربای کم حرف): گاهی باید بیرون رفت و آدم های عادی را دید که تلاش می کنند زندگی های عادی را بگردانند. این داستانی واقعی است ولی امکان ندارد اتفاق افتاده باشد. آنها سال ها در ایالت مینه سوتا زندگی کردند و شاید داستان هایی که بعدها در هنگام اقامت در نیویورک شنیدند همه را مثل یک اتفاق ، مثل یک زندگی نامه گردآوری کردند. من درباره هیزم شکن پرسیدم. گفتند « یکی از آنها قتلی کرده بود. این غیر عادی است ».  بعد مطلع شدم که این اولین بار نبوده بلکه 63 مورد دیگر هم وجود داشته. پس آن بالاها یک جایی یک مارجی وجود داشت.

یکی از اولین جمله های من این بود که Where's the pancakes house (پنکک فروشی کجاست؟). من فکر می کردم باید Pancake house باشد. صحنه را که فیلم برداری می کردیم گفتم : Where's the pancake house. ایتن گفت « پیتر؟ چی می گویی؟ » گفتم « فکر کردم اشکال تایپی است » . او گفت « فیلم نامه های ما اشکال تایپی ندارند.»

هنگامی که فیلم نامه را برایم فرستادند با خودم گفتم « پس دیالوگ های من کدام گوری است؟ » من آدمی بودم که به ندرت حرف می زند.

خشونت در فارگو

مک دارمند: آنها از خشونت روی پرده به روش باله مانند استفاده می کنند. آنها این تکنیک را برای داستان سرایی شان بومی کرده اند، به همان شکل که انتظارش را دارید.

ویلیام میسی: کمی به این برمی گردد که خشونت، دراماتیک تر از مرگ و قتل است. به این برمی گردد که تا جای ممکن دراماتیک باشی. من با خشونت در فارگو مشکل ندارم چون متوجه شده ام که این خشونت کاملا حقیقی است. این موضوع گاهی مفرح است اما خنده شما از ناراحتی است.

استیو باسمی: گاه طنزی که در فارگوست سیاه است اما این طنز همیشه برخاسته از موقعیت ها و شخصیت هاست.


Nice Minnesota
Director: Jeffrey Schwarz
Stars: Steve Buscemi, Ethan Coen, Joel Coen
2003, USA

اشاره

مینه سوتای نجیب، مینه سوتای مهربان یا مینه سوتای آرام تعبیر رایجی در نزد ساکنان این ایالت است و برگردان آن به صورت ترکیب وصفی دقیق نیست.

۹/۲۶/۱۳۸۹

جنون آدمی






جنون آدمی

آنچه درپی می آید برگردان گفتار متن یک گزارش تلویزیونی از دوران جنگ ایران و عراق در شبکه یک تلویزیون فرانسه است. اگرچه اشاره گوینده این گزارش به « جنون آدمی » برای توصیف این جنگ می تواند بر واقعیت هر جنگ دیگری نیز سازگار باشد، نباید از یاد برد که دست کم در گسترش این جنگ یا به تعبیر این گزارش « جنون انسانی» کشورهای اروپایی و به ویژه فرانسه نقش بسیار مهم داشتند. و خوشبختانه این واقعیتی است که امروزه افکار عمومی غرب بر آن آگاهی دارد. این گزارش در سوم اکتبر 1980 در اخبار شبانگاهی شبکه « ت اف 1 » پخش شده است.

محسن قادری


مجری شبکه تلویزیونی « ت اف 1 » :

وحالا توجه شما را به مستندی جلب می کنم که درباره آن چند لحظه پیش با شما صحبت کرده بودم: گزارشی از روبرت بوشار که در جبهه جنگ عراق و در بغداد در زیر یورش راکت های جنگنده های ایرانی تهیه شده است. تصاویری از آلن رستن با همکاری آلن بوشار.

گفتار فیلم:

ساعت سه بعد از ظهر. پایتحت عراق پا به جنگ نهاده و درمیان دو بمباران گویی هیچ چیز تغییر نکرده است.با این حال، همه می دانند و تاکید دارند که این روز بدون رویدادی تلخ به پایان نخواهد رسید. پنج دقیقه بعد همه چیز تغییر می کند. صدای آژیر در این شهر پرهراس می پیچد و هزاران تن به هر سو می دوند تا پناهگاهی بیابند. و سپس سکوتی سهمگین فرا می رسد. بغداد منتظر است وشهر نفسی می کشد اما این سکوت دیری نمی پاید. فانتوم ایرانی بر فراز شهر می آید، از میان دو آنتن تلویزیون می گذرد و نیروگاه گرمایی را می کوبد که برق پایتخت را تامین می کند. حمله ده ثاینه طول کشیده و این است حاصل آن.

بیمارستان ها از قبل پر شده و از قربانیان حمله قبلی انباشته است. به ویژه در میان زخمی ها و کشته شدگان شمار زنان و کودکان بیش تر است چرا که مردان بر سر کار بوده اند. حاصل این حمله 11 کشته و 90 زخمی است. سرانجام مرگ با سقوط هواپیما به پایان می رسد. خلبان که او را در تصویرمی بینید صندلی پرتابی خود را به کار انداخته و اکنون در دست نیروهای عراقی است. او سعی می کند کارش را توجیه کند. توضیح می دهد که صرفا می خواسته نیروگاه را نابود کند و تقصیر او نیست اگر درآن اطراف خانه بوده است. هواپیما در یک زمین بایر درهم شکسته است. دماغه آن در خاک نشسته و سوخته است. تنها قسمتی که به چشم می خورد دم هواپیماست.

به سوی ایران درجبهه شمال غرب پیش می رویم. در تمام طول راه به کاروان کامیون های ضد گلوله برمی خوریم که برای جبهه جنوب در سمت خرمشهر و آبادان تجهیزات می برند. تاسیسات نفتی درهمه جا نابود شده اند. در اینجا در کسالخرم در سی کیلومتری خاک ایران در این جبهه پیروزی عراقی ها انکار ناپذیر است. نیروهای ایران کم تر آسیبی دیده و شهررا با به جا نهادن مهمات و تسلیحات جنگی ترک کرده اند. اما ایرانی ها در حال بسیج خود در خاکریز جبل هستند که در افق به چشم می رسد.

آن طرف تر جاده مهران است، جاده ای که انباشته از کاروان وسایط نقلیه جنگی است که مهمات به سوی جنوب می برند. و همه اینها در حالتی از آشفتگی چرا که معلوم نیست دقیقا باید درکجا استقرار یابند. کیلومترها بیابان دیده می شود که به پارکینگ رادارها، تانک ها، توپ ها و کامیون های جنگی تبدیل شده اند.

و اینجا شهر کوچک مهران در ایران است. در اینجا نیز پیروزی عراقی ها کامل است اما این پیروزی بدون درگیری به دست آمده است. هنگامی که عراقی ها به شهر رسیدند تنها یک سکنه و یک سرباز بیش تر نداشت.

آن سو تر در جنوب در سمت بصره پالایشگاه در آتش می سوزد. در ساحل اروند رود هستیم، منطقه ای که دربرابر عراقی ها مقاومت می کند. در اینجا نتوانستیم از رودخانه بگذریم، ایرانی ها در سمت مقابل در دو کیلومتری آبادان موضع گرفته اند .نیروهای عراقی می گویند که تلاش خواهند کرد تا امشب از این پل بگذرند. پس ما با آنها می مانیم. اما هنوز پیشروی را شروع نکرده سیل بمب ها و مسلسل ها ومنورها آغازیدن می گیرد. و از آن بدتر هنگامی است که عراقی ها در می یابند که پل نابود شده است.

آبادان در نیمروز. پالایشگاه همچنان می سوزد. دراینجا، خورشید رخشان خلیج فارس چیزی جز یک ستاره بی فروغ نیست. در دو سوی رود، نبرد خمپاره ها و تک تیراندازها ادامه دارد و آنگاه که باد بیابان دود را می پراکند و خورشید بیرون می خزد خروس آبادان بر گمان فرارسیدن روزی دیگر بانگ برمی دارد غافل از آنکه خطاهای پیاپی اش را جنون آدمی سبب ساز شده است.


بغداد، پایتخت عراق.



Reportage TF1
Robert Buchard
Alain RESTIN

Son: Christian FONTAINE
Montage: Claude CRINON
Bernard Morin